هاله سبحانی چه حالی داشته وقتی عکس پدرش را محکم تو دستاش گرفته بوده؟
تمام بدنم درد می کنه. ودکا
باید یک چیزی باشد که فکر را متوقف کند.
یکی دیگه که بالا می روم . تمام بدنم سر می خورد روی تخت.
تخت از ابتدا قبر من بود. جان می کنم تا بخوابم.
فکر مثل ساعت کار می کند. این منم که کم می آورم. کشش ندارم. این منم که بالا می آورم. نمی تونم بخوابم. پرده کنار که باشد خط دراز جاده از تخت معلوم است.
ودکا
کاش بلند می شدم پنجره را باز می کردم.
شنیدم که پرسیدی . سیگار ها تو کجا می ذاری؟ می خوای یکی برات بیارم.
تمام تنم خسته است،